رضا معتمد
همکار عزیز ما سید اسدالله حسینی هم رفت. خدایش رحمت کند هم خوش رو بود و هم خوش سخن و هم خوش صدا قرآن را با همان صدای خوش به زیبایی و استادی تلاوت می کرد. آگاه به قواعد ترکیب و توازن و طنین و لحن و تجوید؛ مثل همه قرآن خوانان روستای «چارک».
اوایل سال هشتاد در اداره کل آموزش و پرورش استان بوشهر با هم آشنا شدیم. در دانشگاه مشهد زبان فرانسه خوانده بود و بعد از فراغت از تحصیل در سمت کارشناس امور قرآنی به اداره کل آمده بود. چقدر از سادگی زبان فرانسه می گفت و چقدر کوشید مرا مجاب کند که زبان فرانسه بیاموزم. خواهرزاده آقای سید نور الدین ابطحی مدیر کل ارشاد اسلامی در دولت اول خاتمی بود و وابستگی اش با آقای ابطحی که از دوستان عزیز من است، پیوند ما را بیشتر می کرد. همیشه از دایی اش به نیکی یاد می کرد و او را استاد خودش می دانست هر چند که گاه در مواضع سیاسی اندکی با او زاویه نشان می داد.
سید اسدالله انسان درویش مسلک خرسندی بود. خدایا متعمم گردان به درویشی و خرسندی و این خرسندی همیشه با او بود و این را می شد در تبسم های همیشگی اش دید؛ آن هم با وجود دردهایی که در زندگی داشت و دوستانش هم از آن آگاه بودند، به ویژه درد نفس گیر آسم مزمن که جراحت شیمیایی دوران جبهه و جنگ هم سربارش شده بود و او را آزار می داد و چه بسا که همین بیماری در پایان زودهنگام زندگی او دخیل بوده باشد.
برای ما آدمیان مؤمن و غیر مؤمن هیچ گاه از عمر دل سیری نیست اما چه می توان کرد؟ مرگ می آید و تدبیری نیست. به قول مولوی آدمی چون کشتی است و بادبان/ تا کی آرد باد را آن بادران.
آرزو میکنم برای مؤمنی چون سید اسدالله که دل در گرو باورهای قدسی آسمانی داشت و زندگی اش را پای باورهای مذهبی اش گذاشته بود مرگ شاهرایی به شهر گشایش های ابدی باشد. همان جایی که نور نور نور است.
منبع: پیام عسلویه