مهدی یزدانی خرم
خوشا به حال ملتی که «قهرمان» دارد. خوشا به حال ملتی که «دوران» دارد. دورانی که در سی تیر ۱۳۶۱ آخرین پروازش را تبدیل کرد به یک حماسه ی تمام عیار.
«خفاش ایران» لقبی که صدام به او داده بود، همراه با نابغه ای دیگر یعنی محمود اسکندری به قلب بغداد رفت. اف چهار این غول هجده متری را با کمک خلبان کابین دوم اش یعنی منصور کاظمیان از بیست کیلومتر آتش پدافند عراق که با موشک های سام او را هدف می گرفتند عبور داد، پالایشگاه الدوره را کوبید و یک موشک رولند که تازه به عراق داده بودند هلندی ها، هواپیمای او را هدف قرار داد.
کاظمیان به دستور سرهنگ ۳۱ ساله شیرازی اجکت کرد و بعد عباس بود و آف چهارش که هر دو موتورش از کار افتاده بود و آخرین جمله اش به کاظمیان: «من حوصله ی اسیری ندارم» و خود را کوبید به ساختمانی استراتژیک نزدیک محل اجلاس غیر متعهدها.
دوران و اسکندری آبروی سیاسی عراق را بردند و نشست مهم جهانی را کنسل کردند. اسکندری خونین بازگشت و بیش از چهار هزار جای ترکش و گلوله بر جنگنده ی او بود. اما دوران آخرین پروازش را تبدیل کرد به لحظه ای که یک ملت به آنها نیاز دارد، به شکوهی که جان را روشن می کند.
سی تیر سال ۱۳۶۱ به روایت همسر او، از ابتدای صبح آغاز شد برای انجام عملیاتی که احتمال موفقيت اش فقط پنج درصد بود. او یک استکان چای تلخ می خورد و می گوید «برای نهار برمی گردد.»
شهادت دوران که دویست و اندی پرواز موفق داشت باید همین جور رقم می خورد؛ پرواز در ارتفاع پنج تا ده متری از سطح زمین با سرعت هزارو پانصد کیلومتر در ساعت و بمباران و گلوله باران متجاوز و تبدیل شدن به بدن جنگنده اش و یکی شدن دوران و فانتوم افسانه ای اش. پایان یک افسانه در گرمای تیر با بی بدن شدن.
بیست سال بعد در روز سی تیر ۱۳۸۱ تابوتی به ایران بازگشت که حاوی این بی بدن باشکوه بود، تکه ای استخوان پا پوتین و یکی از دستکش های خلبانی اش. بازگشت مردی که تمام بدن اش مملو از زخم و درد و خستگی دو سال و اندی کوبیدن عراق بود.
دوران با همان چای تلخ کام دشمن را تلخ کرد و قهرمان من مردی است که سر خم نکرد و زمانی که وطن به او نیاز داشت و با وجود اخراج از ارتش به خاطر اراجیف تازه به دوران رسیده ها، بازگشت و نشان داد دوران اوست نه آن دور گرفته های حقیر.
هیچ کس نمی داند او در ثانیه های آخر و در لحظه ی برخورد با قلب بغداد چه گفت، چه فکر کرد و چه بر لب آورد، اما می شود بارها خیال کردش، بارها به یاد آورد که این ملت مدافعانی داشته که ابایی از بی بدنی نداشته اند و قطعا نخواهند داشت.
قصه مردی که تن نداشت ولی بازگشت.