خلیج فارس:سعید ارکانزادهیزدی در یادداشتی تحت عنوان «در نومیدی بسی امید است» در روزنامه اعتماد نوشت: ناامیدی همیشه بد نیست و گاهی بسیار بهتر از امیدواری به هر قیمتی است. از هر بدبختی و مصیبتی قطرههای آخر لیوان را دیدن و از منتهای اتفاقات ناامیدکننده خردک شرری امید بیرون کشیدن، شاید بیش از اینکه ما را به زندگی امیدوار سازد، فریب دهد و غافل کند. در هر مقطعی که حکومتها با فناوریهای ارتباطی روز و رسانههای اثرگذارِ زمانه برخورد کردند و آن را از کار انداختند، امیدوارانه گفته شد این مقابلهها فایدهای ندارد و «سرانجام» آن فناوری ارتباطی راه خودش را باز خواهد کرد.
به گزارش«خلیج فارس»؛وقتی ویدیو ممنوع شد، بیهودگی ممنوعیت رادیو را مثال زدند و وقتی ماهواره ممنوع شد، ناکامی ممنوعیت ویدیو را به یاد آوردند. اکنون نیز که فیلترینگ و اختلال در اینترنت اعصاب همه را بههم ریخته و زندگی روزمره را معطل کرده، میگویند تا چند وقت دیگر فیلترینگ هم فایدهای نخواهد داشت و باز از تاریخ ارتباطات مثالها میآورند. درست است؛ کاربران «بالاخره» خواهند توانست به فناوریهای ارتباطی دست یابند و انسداد مجراهای ارتباطات شکست «محتوم» خود را تجربه خواهند کرد.
ولی ما از آینده و سرانجام و بالاخره صحبت نمیکنیم. ما همین حالا نیاز داریم به یک فناوری خاص که متاسفانه مسدود و مختل شده است. ما همین حالا و برای زندگی اکنون نیاز داریم که مثل هر انسانی در کشوری معمولی یا حتی همچون کشورهای همسایه در همین جغرافیا، به رسانههای اجتماعی و پیامرسانهای بینالمللی جهان و وبسایتهای عمومی دسترسی داشته باشیم. قطع این دسترسی به معنی ممانعت از پیشرفت فردی و توسعه جمعی مردم ایران در لحظه اکنون است، وگرنه چندان مهم نیست که در آینده چه اتفاقی برای این انسداد که دیگر کهنه میشود، رخ خواهد داد.
در هر بار برخورد با رسانههای زمانه، ما فرصتهایی برای توسعه ایران را از دست دادهایم. وقتی رادیو و فکس ممنوع شد، فرصتهایی از دست رفت و انسداد به کمک بیاطلاع نگه داشتن مردم آمد. در دهه ۶۰ که ویدیو ممنوع بود، فرصتهایی از مردم گرفته شد و در دهه ۷۰ و ۸۰ برخوردها با ماهواره باعث شد فرهنگ و اجتماع و اقتصاد فرصتهایی را برای پیشرفت و توسعه از دست بدهند.
به همین ترتیب، برخورد با مطبوعات و روزنامهنگاری در نیمه دوم دهه ۷۰ چنان فرصتها را برای توسعه ایران بر باد داد که هنوز داریم لطمههایش را میخوریم. اگر مطبوعات راه خود را ادامه میدادند و کمک میکردند به تغییراتی که ایران در شرف پا گذاشتن به دورهای درخشان انتظارش را میکشید، ایبسا چهره ایران کاملا متفاوت میبود با آنچه اکنون هست.
حالا که مطبوعات به ورطه اضمحلال سقوط کردهاند و اخبار از طریق اینترنت بین مردم میچرخد، آیا میتوانیم بگوییم توقیفهای جمعی مطبوعات و آن برخوردهای ناشایست و اقتدارگرایانه با روزنامهنگاران رسانههای چاپی فایدهای نداشت و مخالفان پیشرفت و توسعه ایران به مقصود نرسیدند و آب در هاون کوبیدند؟ به هیچوجه. اتفاقا آنها توانستند در آن مقطع زمانی، رسانه اثرگذار زمانه را از کار بیندازند و مانع توسعه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور شوند.
قضیه برخورد با ماهواره هم به همین منوال پیش رفت. به یاد بیاوریم که برخی میخواستند شبکههای ماهوارهای خصوصی راه بیندازند، ولی جلوی آنها گرفته شد. اگر چنان میشد، شاید شاهد انحصار فعلی در عرصه تلویزیون و انحرافهای ناشی از این انحصار نمیبودیم.
وانگهی، شبکههای ماهوارهای میتوانستند دگرگونیهایی را در عرصه اجتماعی و فرهنگی پیش ببرند که جلویش را در سیاستهای رسمی گرفتند و تغییرات به زیر زمین رفت و بیست سال بعد، از جای دیگری و با شدت سهمگینی سربرآورد و مثل سیل همه چیز را شست و برد و بازی را به کلی عوض کرد. اگر تغییرات به آرامی و در فضای رسمی پیش میرفت، اگر سایه تلویزیونهای ماهوارهای بر ساختار رسمی میافتاد، شاید علاوه بر کاهش هزینههای تغییر اجتماعی، شاهد ظهور متحجران و افراطیها در مناصب و مسوولیتهای امروز نمیبودیم و دره بین نظام سیاسی و نظام اجتماعی اینچنین عمیق نمیشد.
اکنون نیز همان مسیر را پیش رو داریم. فیلترینگ اینترنت و انسداد مهمترین فناوریهای ارتباطی روز باعث عقب ماندن ایران شده است. بله، البته مردم ایران به هر بدبختی که هست به اینترنت آزاد وصل میشوند، ولی میشد با شکنجه و دردسر و هزینه بسیار کمتری این اتصال رخ میداد.
به علاوه، بسیاری از فقرا و گروههای سنی و تحصیلی از این چرخه زجرآور کنار میمانند. آیا میتوانیم دلخوش باشیم به اینکه فیلترینگ اینترنت فایدهای ندارد و در آیندهای نامعلوم تیغش مثل تیغ انسداد ماهواره کند خواهد شد؟ زیاد مهم نیست در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، مهمتر این است که اکنون که ما برای توسعه ایران به اینترنت سالم و آزاد نیاز داریم از آن محروم شدهایم، درست مثل مطبوعاتی که در دهه ۱۳۷۰ از آن محروم شدیم و عقب ماندیم و همچنان ماندهایم.
امیدواری بیخودی و نفرین مسببان و انتظارِ معطوف به آینده گاهی میتواند سمی مهلک باشد برای پیش رفتن یک جامعه. باید در گام اول، تشخیص بدهیم که وقتی یک رسانه ارتباطی مسدود میشود و ساختارهای رسمی با آن برخورد میکنند، نمیتوان دلخوش بود به اینکه ره به جایی نمیبرند. اتفاقا خوب هم راه به اهدافی که دنبال میکنند، میبرند. دلخوشی بیهوده ما را از کنش و عمل در زمان حال دور میکند و انفعال به بار میآورد.
در گامهای بعدی، باید به فکر مقابله با انسدادها بود. در زمانه کنونی ما باید به این فکر باشیم که چطور جلوی انسداد و اختلال اینترنت را بگیریم. بله، اکثر راههای مقاومت بنبست است، اجازه کنشهای جمعی داده نمیشود، فعالیتهای مدنی زیر فشارند، کنشگران هر یک به طریقی ساکت شدهاند، زیرساختها و سیاستگذاریها در دست نهادهای انتصابی و غیرپاسخگو است، افزون بر اینکه هر دقیقه که اینترنت وضع فعلی داشته باشد ما از توسعه و پیشرفت عقبتر میمانیم و به نقطه برگشتناپذیر نزدیکتر میشویم.
اما درک و پذیرش این ناامیدی و بنبست با گوشت و پوست و استخوان بسیار بهتر از این است که بیهوده امیدوار باشیم در آیندهای «محتوم» انسدادها بیفایده خواهند شد و آن موقع ما برخواهیم گشت و از نو خواهیم ساخت. خیر، ساختنی در کار نخواهد بود و در ویرانههای مستهلک شده زندگی مقدور نخواهد بود. وقتی از بطن وجود احساس ناامیدی کنیم، شاید بتوانیم برای بقا راههایی نو و اضطراری بیابیم. این تلاش برای بقاست که امید واقعی میآفریند. اینجاست که میتوان به سخن نظامی توسل جست: «کاری که نه زو امید داری، باشد سبب امیدواری»