ستاره حجتی
منطقه ویژه اقتصادی پارس جنوبی، منطقهای بود که هفته پیش سخنگوی دولت برای برگزاری نشست خبری هفتگی خود با خبرنگاران انتخاب کرد؛ منطقهای در عسلویه استان بوشهر که به «پایتخت انرژی» ایران شهرت دارد. استقرار سازههایی عظیم پارس جنوبی، این شهر فولادی را به یکی باشکوهترین مناطق اقتصادی کشور شبیه میکند. تشبیهی که چشمِ بیننده نیز آن را میپذیرد و تحتتأثیر قرار میگیرد، اما شهر عسلویه اینطور نیست.
هیچچیز در شهر نه باشکوه است، نه شمایل جدید دارد و نه قدیم. گویی این شهر میان تحولات عظیم صنعتی و اقتصادی که طی از بیش از سه دهه در پیرامونش اتفاق افتاده است، گم شده. شهر، جایی که اهالی بومی زندگی میکنند، فقط در ساحل و دریا به اصل خود وفادار مانده است. آنهمه توسعه و ساختوساز حتی به آسفالت خیابانها هم نرسیده است، چه برسد به خانههایی که بیشتر هنوز با بلوکها بتنی ساخته شدهاند و بدون تکمیل نما ماندهاند.
حتی در بازار میتوانی انواع برندهای خارجی از هر چیزی را پیدا کنی، نه آنچه ساخته دست و ذوق و قریحه اهالی باشد یا نشان از زیست آنان را همراه داشته باشد. شاید هم اینهمه «حقیقت» عسلویه باشد: دیگر همهچیز تغییر کرده یا بهتر شده یا بدتر.
همیشه رنگ گلهای کاغذی در جنوب ایران درخشانتر از هر جای دیگری است. منظره بزرگی از کوههای فولادی و لولههای بههمپیچیده صنعت گاز ایران هم هیچوقت نمیتواند زیبایی رویش کاکتوسهای رنگین و گلهای کاغذی را کم کند.
اینجا شهر فولاد و لوله و سازههای عظیمی است که سهمی بالا در تأمین انرژی و همچنین صادرات کشور دارد.
به دعوت سخنگوی دولت، گروهی از خبرنگاران به استان بوشهر سفر میکنیم و برای بازدید از فاز ۱۴ پارس جنوبی، در فرودگاه عسلویه صبح، پیاده میشویم. در مهرآباد به این فکر میکنم که قرار است چه چیزهایی ببینیم و احتمالاً سفر یکروزه میتواند خستهکننده باشد. اما برنامه بر روال همیشگی پیش نرفت. ۳۰ بهمن فقط به حضور در نشست خبری هفتگی «فاطمه مهاجرانی» منحصر نشد. اتوبوسها ما را بهسمت منطقهای راهنمایی میکردند که شهری بزرگ و دستساز از صنعت انرژی کشور است.
نشست سخنگو با حضور نمایندهای از روزنامهنگاران و خبرنگاران محلی استان جالبتر شده است و ما دوستان دیگری پیدا میکنیم. بعد از نشست خبری قرار است بهسمت رستورانی که برایمان در نظر گرفتهاند، برویم و همین میشود. «قلیهمیگو» تند طعمی دلپذیر دارد و ناهار را دلچسبتر کرده است. حالا قرار است جای دیگری برویم. همه این ساعات از نحوه عملکرد واحدهای گاز فاز ۱۴ شنیدهایم و البته دانستنیهای که پیشتر نمیدانستیم از سوی متخصصان این فاز برایمان توضیح داده میشود.
تمام منطقه برایمان در دسترس نیست؛ چراکه تعداد بالای خبرنگاران انبوهی از وسایل دیجیتال را همراه دارند که واحد ایمنی اجازه ورود آنها را به بسیاری از نقاط سایت نمیدهد. اما هرجا که ممکن است میایستیم و عکاسی میکنیم و البته توضیح متخصصی را که همراهمان است، میشنویم. فقط چند ساعت تا پایان سفر مانده است و جمع تصمیم میگیرد بهسمت بازار حرکت کنیم. در تمام ساعات پیش خلیجفارس را از دور نگاه کردهایم و پایمان به لب این نیلگون دوستداشتنی نرسیده بود.
ساحل پرک
در میانه راه و در مسیر کوتاهی از جاده، فاصله ما تا خلیج به حداقل ممکن میرسد، آنقدر که حالا حتی سنگهای رنگارنگ ساحل را نیز میتوانیم بشماریم. راننده اتوبوس ما مردی که بهنظر میرسد همین سالها باید پا به میانسالی بگذارد، از هیجان ما از تماشای خلیج به وجد میآید و نگه میدارد. دورتر آنسوی جاده «فلرها» دارند میسوزند، فلرهایی که مدیر سایت میگوید بهدلیل مصوبه دولت، سیاست شان بر خاموشی آنان است. اما سمت خلیج فارس تا چشم کار میکند، آبی است؛ آبی دریا و آبی آسمانِ به دریا پیوند خورده. خبری از زباله در ساحل نیست. اینجا ساحلی است که تابلوهای راهنما نام «پرک» را بر آن نوشتهاند. ساحل پرک بکر بود و بینظیر. انگار این دریا هیچوقت روی اینهمه فولاد و سازه را به خود ندیده است. در دوردستها سایه محوی از کشتیهای بزرگ پیدا بود و دیگر هیچچیز جز «آبی بیکران» وجود نداشت، حتی پرندگان.
شهر عسلویه
به ورودی شهر که میرسیم راهنمایی اداره پست را نشان میدهد و میگوید: «رأس زمان مقرر جلوی این اداره باشید. همه آدرس اداره پست را بلدند و اگر مسیر را پیدا نکردید میتوانید از اهالی سؤال کنید.»
ما مسیر را بهسمت ساحل میرویم. در شهر خبری از گلهای رنگی نیست. تقریباً تا خود ساحل خبری از هیچ فضای سبزی نیست. کوچههای پیچاپیچ هستند و گویی هیچ نقشهای برای طراحی آنها وجود ندارد. همهچیز این کوچه و خیابانها منحنی است. گویا خبری از نوسازی آسفالت هم وجود ندارد. بهنظر میرسد شهر نه بالا دارد و نه پایین. در کنار خانههایی کوچک، خانههایی بزرگ و مجلل ساخته شده است. رد و نشانی از زندگی بومی حتی در بازار وجود ندارد. هیچچیز نشان نمیدهد که ساکنان بومی «عسلویه» پیشتر در چه خانههایی زندگی میکردند.
برخی کودکان در کوچهها با اسکوتر رفتوآمد میکنند. در تمام مسیر رفتوبرگشت تا ساحل اما فقط چند نفر با لباسهای محلی دیده میشوند: مردهایی که پا به سن گذاشتهاند. مغازهها، لباسها و کفشهای مارکدار خارجی میفروشند و سوپرمارکتها انواع قهوه و شکلات.
کافهها هم بهنظر پررونق میرسد. برای ما که نیمی از کشور را بالای ابرهای بارانزا و برفزا سفر کردهایم هوا گرم بهنظر میرسد، اما اهالی میگویند هنوز هوا خوب است. رنگ شهر بیشتر خاکستری و کهربایی است و فقط میتوانی در ساحل رنگهای دیگری پیدا کنی: دریای آبی. سایهبانهای سبز و قایقهای زنگی. لنجهای آرام و ماهیگیرانی که زیر سایهبانها لمیدهاند. کافهها اما همچنان پررونق است.
اهالی در کوچه و خیابان به گرمی سلام و احوالپرسی میکنند، اما تمایل کمی به صحبت دارند. این شهر هیچ نشانی از زندگی بومی ندارد. گویی شمایل بومیاش در این سالها وقتی بار سنگین تأمین بیش از ۷۰ درصدی انرژی شهر بر دوشش گذاشته شد، جایی میان هیاهوی ساختوسازهای صنعتی و ورودی متخصصان از هر گوشهوکنار کشور جا گذاشته است.
زمان ما اندک است و باید بهسمت اتوبوسها برگردیم. در راه فرودگاه که خیلی دور نیست. دوباره همهچیز مانند صبح میشود. فلرها در کوههای لخت و قهوهای میسوزند. دریا یک سوی دیگر اما دورتر و در آبی محو، عبور همه را نظاره میکند. کاکتوسها و گلهای کاغذی در مسیر همچنان خودنمایی میکنند. هوا تاریک شده است و وقتی هواپیمای ما به آسمان بلند میشود، عسلویه با همه مراکز عظیم صنعتی و خانههای اهالی و مهمانانشان چراغهای روشن کوچکی میشوند که همه به یک اندازه زیبا و باشکوه هستند.
https://www.pgnews.ir/?p=233434